انصراف دادم...
و این یعنی وقت رفتنم نرسیده.
خیلی چیزها داره تغییر میکنه.تصمیمم عوض شده.
ابرها چه شدند ؟
پنجره را می گشایم
به دور دست .
به تنها چیزی
که شک ندارم
همین گلدان شمعدانی کنار ایوان است .
روزهاست که مبهوت است
جغدِ پیر
روی سیم های برق .
من و گل ها
یگانه شدیم
با فاصله ی دوربین .
همیشه لحظه ی آخر خدا نزدیک تر میشه .
خوابِ ماه هم
آیا آشفته می شود
با زوزه ی کامیون ها ؟
دنبال لبخندی می گردم
که جا گذاشته ام در کودکی
در عکس ها.
خود را برای آینه
توضیح می دادم !
زبانم لال !